بخشی از خاطرات جنرال تامی فرانکس : فرمانده پيشين نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان
کمانگير کمانگير


از کتاب سرباز امريکايي

بعد از ملاقات با شهزاده ولیعهد عبدالله و اعضای ارشد خاندان سلطنتی در ریاض، بطرف مسقط، عمان پرواز کردم تا با سلطان قابوس تجدید رابطه نمایم. سلطان را گفتم : " اعلیحضرتا! شهزاده ولیعهده عبدالله از عملیات ما علیه طالبان و القاعده حماید بعمل میاورد و طوریکه میدانید جنرال Wald قوماندان ابزار های هوایی ما در آن سلطنت میباشد. من به همین تازه گی دوام جنگ ها را در ماه رمضان با آن والاحضرت مطرح کرده ام.” سلطان قابوس پرسید: “ جنرال ! نظر او در اینباره چی بود؟ " در این ملاقات شهزاده انگلیسAndrew نیز با ما بود، کشورش یک متحد راسخ ما در این جنگ میباشد. هرگاه حساسیت جهان اسلام ما را وادار به وقفه جنگ در ماه رمضان که از ۱۷نوامبر شروع میشود، بنماید به ضررما تمام خواهد شد. در اواخر دسامبر کوه ها افغانستان با داشتن برف کار را ناممکن میسازد. از طرف دیگر ما به حمایت کشور های اسلامی نظیر عربستان سعودی و عمان نیاز داشتیم زیرا که رمضان برای اکثر اتباع شان مقد س میباشد. رئیس جمهور بوش و وزیردفاع را مسفیلد مرا هدایت داده بودند که از تماس های خود در این موضوع حساس نظرخواهی کنم « این رهبران بر این امیدند که ما طالبان و القاعده را قبل از شروع رمضان شکست داده میتوانیم. » سلطان گفت:" جنرال اجازه دهید من از شما چیزی بپرسم، مردم میپرسند آیا امریکا اینبار خواستار اختتام این کار و وظیفه میباشد؟" اشاره او بسوی حملات محدود ما علیه رژیم عراق و اسامه بن لادن در سال ۱۹۹۸ بود. « امریکا بعد از حادثة 9/11 یک کشور متفاوت و من یک شخص متفاوت میباشم. ما یقیناً کار را به پایان میرسانیم» سلطان قابوس اظهار خرسندی کرد:" خوب! تا جاییکه مربوط به ماه مبارک رمضان میباشد، فکر نکنم که کدام تاثیر متفاوتی بگذارد. مسمانان بعضی اوقات در ماه رمضان اقدام به جنگ میکنند." او ایستاده شد، دستم را فشرد و گفت:" جنرال فرانکس، شما باید حتماً به جنگ ادامه بدهید. این رمضان برای جنگ است." مادامیکه دوباره از سفرم به اسلام آباد برگشتم طبق وعدة قبلی با پریزدنت مشرف گولف « چوگان » بازی نکردم. ائتلاف شمال از طریق شراکت با قوای مخصوص ما، تجدید حیات یافته بود، در تمام ساحات جنگ از پنجشیر تا وادی دریای آمو، قوای طالبان و حامیان القاعدة شانرا تحت ضربات بمباری عملیات مخصوص ما قرار داشتند و طیارات بمب افگن B-52 که بالای میدان معرکه میچرخیدند، مهلک تر از تیوری کارشناسان نظامی ثابت شدند. طوری معلوم میشد که دشمن به نوعیت سلاح ما پی برده نمی تواند، در رویارویی های ابتدایی، صدها تن از افراد طالبان و القاعده کشته شدند و ائتلاف شمال که با سلاح، مهمات، یونفورم های زمستانی، مواد خوراکه، ادویه و همچنان جو برای اسپ های شان، مجهز شده بودند، برای حملات تها جمي آماده بودند. هنگامیکه من اوضاع را برای مشرف تشریح کردم، او پیش بینی کرد که به امید قوی رژیم طالبان باید قبل از فرا رسیدن ماه مبارک رمضان سقوط نماید. من گفتم:"
آقای رئیس جمهور، من هم چنان امید دارم، مردم افغانستان تحت سلطه طالبان و القاعده مدت مدیدی زجر کشیده اند." او پرسید:" آیا میدانی اسامه بن لادن کجاست؟" گفتم: " نه خیر جناب! آیا شما میدانید؟ " مشرف تبسم کرد:" فکر میکنم او هنوز در افغانستان و در توره بوره میباشد. هرگاه از مرز بطرف پاکستان عبور کند، مامورین استخبارات ما آگاه میشوند. " من تاکید کردم :" ما او را دنبال میکنیم، تا وقتیکه او را نگرفته ایم، توقف نخواهیم کرد." مشرف پرسید:" وقتیکه د ستگیر کردید، او را به محکمه میکشانید. ؟" من گفتم:" جنرال مشرف، من یک فرد نظامی میباشم. ما باید او را مرده و یا زنده بدست آوریم. هرگاه زنده بدست آید، من مطمئنم او منحیث قاتل به محکمه کشانیده خواهد شد. هنگامیکه از فضای افغانستان بسوی تاجکستان در پرواز بودم، صحبت غیر معمولی با دونالد رامسفیلد که او در حال پرواز بسوی تاشکند بود، داشتم. او جهت مذاکره با پریزدینت کریموف میامد. او از من پرسید:" آیا متیقن میباشی که تیم های مخصوص افسران با تجربه در فرماندهی دارند؟ من فکر میکنم که جنرالان ائتلاف شمال به گفته تورن ها و جگرن ها گوش نخواهند داد." من گفتم:" جناب وزیر! در یکی دو هفته جنگسالاران، تورن ها و جگرن ها را منحیث اولاد خود خواهند پنداشت. جوانان ما کاری را که در پیش دارند به خوبی انجام میدهند. “ او گفت:” خودت قوماندان میباشي، اینرا در نظر داشته باشی.” چند ماه بعد معاون وزیر دفاع ( خانم اتوری کلارک ) برایم گفت که توو رامسفيلد متمم یکد یگر میباشید. خودت او را وزیر دفاع بهتر و او ترا قوماندان بهتر ساخته است. فهیم روی میز قاتکی در مقابلم در بطن یک طیاره ترانسپورتیC-17 نشسته بود. او کلاه پکول کشمیری بسر داشت و ریشش را به خوبی پیراسته بود. مگر فهیم هنوز هم مانند مُجری مافیا به چشم میخورد. ساعات اخیر روز سه شنبة اخیر اکتوبر بود، یک شب سردی در دوشنبه تاجکستان. این طیاره غول پیکر به تنهایی در یک گوشة میدان هوایی ملکی ایستاده بود. فهیم و شخصیکه منحیث مالی اش معرفی شد، با موتر مرسد س گردآلود رسیدند. یک افسر جنگ دیده از مد یریت عملیات CIA که من او را Hank مینامم، و مرا در این سفر همراهی میکرد، بطرف راست من نشسته بود، بطرف چپ من دگروال جان مل هولند - سربازی که من نزدش خوردی میکردم - آرنجش را روی میز گذاشته بود. ما قهوه های غلیظ قوای هوایی را نوشید یم. نه چای، اما به هر حال میتوان اینرا مذاکرات صرف چای نامید. منحیث زعیم ائتلاف شمال، وی بعد از قتل مسعود، فرماندهی را بدست گرفته بود. فهیم برای معامله و چانه زدن آمده بود. او بزرگترین و مجهزترین قوای مخالفین را در افغانستان رهبری میکرد. او موثریت امتزاج قوای مخصوص و سلاح رهبری شده ما را مشاهده کرده بود. او از طریق ترجمان برایم گفت:"اگر من به شما کمک کنم و شما با من کمک کنید، ما هردو برنده میشویم. مردم ما سالهاست با دهشت افگنی جنگیده اند و از زمانیکه طالبان قدرت را به دست گرفته اند این کار را باشدت بیشتر کرده اند. اگر مساعی هردو طرف ما به طور مشترک صورت بگیرد، نتایج مثبت خواهد داد." من گفتم:" هنوز شما چیزی ندیده اید؟ “ من آرزو داشتم تا ترجمانی که به لهجه انگلیسی حرف میزد، متوجه باریکی این اصطلاح شود. طوری ظاهر شد که او متوجه شده بود و فهیم با طرز و ضرب المثل خود صحبت کرد و گفت:" ما به همه احترام میگذاریم و به همه اعتماد داریم." من از او پرسیدم : " آیا به قیمت زنده گی خود بر من اعتماد کرده میتوانی؟" وی گفت:" ما عسکر میباشیم و دیگر انتخابی نداریم. زندگی ما بد ست خداست." او خوب حرف میزد. مگر زمانیکه به مشکلات افزوده میشد، او میتوانست جنگ را شدت بخشد؟ دلیلی وجود داشت که او مسوول مالی خود را آورده بود. من نقشه تاکتیکی جان من هولند را روی میز پهن کردم و پرسیدم :” جنرال اراده شما چیست ؟” او با پنسل بروی نقشه بخوبی علامت گذاری کرد. اول او خط پیشروی را از پنجشیر بطرف میدان های هموار شمالی بطرف شمال کابل کشانید. بعداً دور چند شهر را در شمال که طالبان و القاعده در آنها اجتماع نموده، حلقه نمود: “ تالقان، قندز و مزارشریف، اهداف فوری ما این ها میباشند . قوای هوایی شما باید بمباران خود را در اینجاها تمرکز دهد تا به قوای ما اجازه داده شود که این شهر ها را به تصرف درآوریم . بعداً من بطرف جنوب، بسوی بگرام خواهم رفت. “ طرح او مفهوم خوب تاکتیکی داشت. اگر فهیم اطاعت همه قوماندانان ائتلاف شمال را با خود داشه باشد، قادر به تباه ساختن تجمع دشمن در شمال خواهد شد و میتواند پل حیاتی زمینی با ازبکستان تامین کند . مادامیکه این راه تصفیه میشد، هویداست که ما قوای مخالف را از طریق این شاهراه که از آسیای میانه تا اروپا امتداد دارد، بهتر کمک کرده میتوانستیم . کمک های انسانی نیز به کشور جنگد یده افغانستان صورت گرفته میتوانست و در پایان روز این افغانها خواهد بود که برای پیروزی قوای ما تصمیم بگیرند. فهیم در باره تفصیل طرح جنگی خود صحبت کرد. او گفت تالقان اولین هدف مهم میباشد . و از طریق آن یک میدان هوایی برای قوایش بدسترس قرار میگیرد. من پرسیدم و کابل ؟ فهیم با چشمان فرورفته مرا خوب بررسی کرد و گفت : “ تا زمانیکه شما اجازه ندهید ، ما داخل کابل نخواهیم شد!” این یک پاسخ درست سیاسی بود. آیا او صادق بود؟ این یک سوال خیلی مهم بود . در پاکستان من با شماری از رهبران پشتون مخالف طالبان صحبت نموده بودم، احساس برانگیز ترین شان حامد کرزی بود، او یک آدم عصری و چند لسان ميدانست . کرزی به مجردیکه طالبان ، رژیم مستبدانة خود را آغاز کردند، از آنها جدا شده بود. مرکز CIA در اسلام آبادازاو حمایت به عمل میاورد، چون او قادر به متحد ساختن گروه های مختلف بود. بر من هم تاثیر گذاشته بود ، ما برای ساختن قوتهاي پشتون که علیه طالبان بجنگد، نیاز داشتیم . من به این باور بودم که کرزی فقط همان رهبر مناسب پشتون میباشد که چنین قوا را بسازد. اگر مقاومت دشمن بطور آنی متلاشی میشد و ائتلاف شمال که ترکیبی از تاجیک ها، ازبک ها و هزاره ها بود، خلای کابل را پر میکرد.
افغانستان شاید دوباره در منجلاب خانه جنگی میافتاد و این وضع گروه های شمال را در مقابل اکثریت پشتون قرار میداد. این از پاسخ فهیم واضح بود . وقت آن رسیده بود که درباره قیمت قالین صحبت شود » من از فهیم پرسیدم :” بیشتر از این از ما چی میخواهی؟” « به چی ضرورت داری ؟ در اینوقت متوجه شدم که جان مل هولند چهره فهیم را می خواند. قوای مخصوص ما در جنوب مزار شریف با جنرال دوستم و در شمال شرق با واحد های بزرگتر فهیم در حال پیشرفت بودند. فهیم گفت: “ جنرال دوستم به سلاح و مهمات بیشتر نظر به ما نیاز دارد. این یک اعتراف غیر قابل توقع بود و افزود. “ اگر شما کمک کنید او مزار شریف را زود تر اشغال کرده میتواند. “ ما ميدا نستيم که دوستم چنين توانمندي دارد. فهیم از هینک پرسید:” چه نوع کمک های لوژستیکی و مالی با ما فراهم کرده میتوانید؟” Hank یک لست کمپیوتری ، مخابرات و تدارکات ادویه را بیرون کشید، فهیم با تبسم شایسته گفت:” من یک میدان هوایی بزرگتر جهت استفاده C- 130 ها میخواهم. C- 130 های شما طیارة مشهوریست و با توپ های خود روحیة طالبان و عرب ها را شکستانده است.” هینک پرسید:” شما تدارکات خود را داشته باشید؟” فهیم شروع کرد: “ اگر من تالقان و میدان هوایی آنرا در تصرف درآورم،” و بعداً رو به مسؤول پولی خود کرد و در گوشش زمزمه کرد و بعداً ادامه داد :” من در ماه به سه میلیون دالر امریکایی ضرورت خواهم داشت. من پرسیدم: “ شما ۳ میلیون دالر جهت راه اندازی عملیات میخواهید و اگر مزار شریف را بدست آورید؟” هینک و من برای این آماده گی گرفته بودیم. او سرباز خوبی و من سرباز بدی بودم. هردوی ما منتظر پاسخ ماندیم، فهیم گفت:” اوه ! نه خیر، برای تمام عملیات! من در ماه به هفت میلیون دالر ضرورت خواهم داشت.” من به پا خواستم و بطرف ترجمان دیدم و گفتم این یاوه سرایی و چرند گویی است This is Bullshit!و ترجمان را گفتم ، ترجمه کن!
من بطرف زینه های پیشروی ترانسپورت ( طیاره ) به قدم زدن آغاز کردم، دور خوردم و سگرتی روشن کردم. « این عمل را ما قبلاً تمرین کرده بودیم.» در تونل روشن کارگوی طیارهHank برای فهیم لکچر میداد که" جنرال فرانکس خیلی عصبانی است.” من دوباره به داخل طیاره آمدم و روی میز نشستم. Hank سری تکان داد و بعداً با فهیم حرف زد: درست است، موافقه شد. پنج میلیون دالر برای تمام ماه. خودت باید مزار شریف را قبل از فرا رسیدن ماه رمضان تسخیر کنی و تا زمانیکه اجازه دخول به پایتخت برایت داده نشده، بیرون کابل توقف میکنی .” فهیم گفت :” بلی! “ زمانیکه فهیم و مسوول مالی اش از طیاره بیرون میرفتند و بوجی های را که با میلیون ها دالر پر شده بودند و در موتر مرسد س ( بنز ) جهت حمل بارگیری میشدند دیده میتوانستم. امیدم بران شد که موترش اسپرنگ های قوی جهت حمل بوجی های نوت های صد دالری که بارش را گران ساخته بودند داشته باشد. من فهمیده نتوانستم که آیا ما اسپی سودا کردیم یا قالینی خریدیم «!». اما این یک حرف یقینی بود که جنرال فهیم و واحد های اتحاد شمال، با ما در جنگ همراهی میکنند. برای من رویش جنگ در افغانستان، در هفته های اول ماه نوامبر ۲۰۰۱ در روز ها و شب های تیره، در زیر نور( ویدیو ) ظاهر شد. تصامیم اتخاذ گردید و اهداف برآورده شد. ( من تفصیل همه واقعات را به مؤرخان نظامی میگذارم.) چیزیکه حائز اهمیت بود، این بود که این جنگ ها به پیروزی انجامیدند و این ظفر یابی های تاریخی بود. طبق وعده، فهیم شهر های مهم شمال را به تصرف درآورد . تالقان، قندز و هرات یکی پی دیگری، همه در یک هفته سقوط کردند. Tiger2 تیم قوای مخصوص با جنرال عبدالرشید دوستم کمک میکرد و در رأس آنها دو افسر جوان که میتوان آنها را به اسم های پال و مایک نامید، در تاریخ حرب امریکا، در یک جنگ خیلی ماهرانه جنگیدند. آنها که با مقاومت مصممانة دشمن، هوای نا مساعد و تلفات سنگین در صفوف سربازان بومیِ خود مواجه شده بودند، با مانوره های و قوای هوایی این Green Beret ها، اردوی را تباه ساختند که اتحاد شوروی با نیم میلیون قوا، چنین کاری نتوانسته بود. قوای جنگ ديده دوستم طالبان و القاعده را نابود ساخت و مزار شریف را بعد از ظهر روز ۹ نوامبر ۲۰۰۱ به تصرف درآورد. طالبان و متحدین عرب شان در شمال با شکست مواجه شدند. تیم های دیگر Tigerکه در جنوب مصروف عملیات بودند تا با استفاده از قوای هوایی ائتلاف ، دشمن را وادار به تسلیم نمودند . حامد کرزی در شمال قندهار در نبرد سختی میرزمید. وقتیکه قوایش نزدیک بود زیر تایر موترهای پیکپ، ۵۰۰ نفري طالب سائیده شوند، کرزی به مشاورین قوای مخصوص امریکایی خود اعتماد کرد، رهبری این دسته را سرباز جوان کپتان Jason به عهده داشت و پایمردی نشان داد . تیم امریکایی ها، خواستار بمباران هوایی شدند که این بمب ها در جوار ترین کوت تا نزدیکی دوصد متری مواضع جنگی کرزی نیز، افگنده شدند. این عملیات کمر قوای احتیاطی طالبان را شکستاند و به سرعت قندهار سقوط کرد. طوریکه در پرده پلا زمای Joc مشاهده میکردم، هیلی کوپتر ها، اسیران را بطرف پاکستان حمل میکردند و یونت ۱۵قوای بحری، میدان « رینو » را مجدداً اشغال کرد. طوریکه وینستون چرچل ده ها سال پیش گفته بود، این « آغاز یک انجام » است. صبح روز ۲۷ نومبر ۲۰۰۱ یک تلفون غیر متوقع از طرف وزیر دفاع رامسفيلد گرفتم . در این اثنا من با عملة عملیات در باره کمک های هوایی برای یونت های افغانی که در کوه های سپین غر، در اطراف توره بوره سعی به پیش روی داشتند، مصروف بودم. او گفت:” جنرال فرانکس، رئیس جمهور از ما میخواهد تا به انتخاب های خود برای عراق نظر افگنیم. وضع طراحی خودت چگونه میباشد؟” در تمام مدت عملیات درافغانستان، اوضاع در عراق به شکل یک مسئله درآمده بود و من نگران اوضاع بودم. نمونه حملات بر طیارات ما که در حال گزمه از منطقه منع پرواز بودند، موجب واکنش در انتخاب های ما شده بود، اگر چه این یک جنگ جزیی بود، اما عیناً یک جنگ واقعی بود .
من گفتم: “ آقای وزیر من البته یک پلان دارم. ( OPlan 1003)” “ جنرال نظر خودت در این باره چیست؟” طوفان صحرایی- II؟ این حالا کهنه شده است. زیرا که اوضاع تغییر کرده اند و حالا در منطقه از سلاح و عملیات مخصوص خود در افغانستان آموخته ایم. “ رامسفيلد گفت: “ خوب است، تام فکر کن و در هفته آینده با من تماس حاصل کن.” صبح روز ۲۲ دسمبر ۲۰۰۱ Cathy و من پهلو به پهلو بر کرسی های نیلونی MH-47 نشسته بودیم. د ر بیرون کوه های خشک زمستانی افغانستان به چشم میخوردند. ما بفاصلة ۱۵ دقیقه ای پایگاه هوایی بگرام که حالا قرار گاه ائتلاف است، قرار داشتیم . وادی نیمه ویران کاسه مانند کابل، پیشروی ما قرار داشت. من صدا کردم که:” این جا به یک لاس انجلس زلزله زده میماند. “ من خسته شده بودم، اما خواب آلود نبودم. سه روز بود که به سواری طیاره C-17 از عمان حرکت کردیم، سربازان قوای بحری با ما به قندهار و تا پاکستان سفر کردند و خوشی های کرسمس را برای سربازان به ارمغان بردند. صبح امروز من و Cathy به مراسم تشريفاتی انتصاب حکومت موقتی حامد کرزی طبق موافقات سه هفته قبل بن اشتراک میکردیم. من میدانستم که هنوز جنگ های طولانی در افغانستان در پیش است . اما مقاومت اصلی از میان برداشته شده بود . بقایای طالبان و القاعده در کوه های جنوب شرق که زیر بمباران قرار داشتند، پنهان شده بودند و اما ۲۵میلیون افغان که در جریان عملیات سه ماهه « نجات یافتند » آزاد شدند. با هیلی کوپتر تا نزدیک ترین محل سفارت امریکا رفتیم و از آنجا به محل برگزاری مراسم . سربازان ریش دار اتحاد شمال که در موتر های پرزرق و برق میامدند در میان سیلی از کامره ها استقبال بعمل میاوردند. ما را در صف اول به چوکی های ما راهنمایی کردند و در صف ما نماینده گان ائتلاف وبیش از ۲۰کشوري اعضاي ناتو، چون بریتانیا، فرانسه، جرمنی و غیره کشور ها نشسته بودند. فهیم سر خود را به علامه احترام پیش ما فرود آورد. حامد کرزی لبخندی گرمی زد و د ست های ما را فشرد. لوحه های بر دیوار ها با نبشته های فارسی و انگلیسی آویخته شده بود: « مرگ بر تروریزم! » ، « خدا بر زمین صلح و برکت نازل کند! » .
July 11th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب